اردیبهشت ۲۴, ۱۳۹۳ تازه ها, گزارش نشست ها ۰
روز دوشنبه ۵/ اسفند/ ۱۳۹۲، معاونت پژوهشی و کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی به همت گروه زبان و ادبیات عربی اولین نشست کافه کتاب را در محل کتابخانه برگزار نمود.
این جلسه دومین نشست از سلسله نشستهای مقدماتی همایش (ادبیات معاصر الجزایر) با عنوان “شعر معاصر الجزایر” بود که گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهید بهشتی با همکاری انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی و با حضور استادان و دانشجویان گروه و میهمانانی از دیگر گروهها، دانشکدهها و دانشگاهها برگزار نمود.
در آغاز این نشست صمیمی، سرکار خانم دکتر داوری، معاون محترم پژوهشی دانشکده ادبیات به حاضران و مهمانان جلسه خوشامد گفت و از حضور جناب موسی بیدج، مترجم و شاعر معاصر ایران ابراز خرسندی نمود و تداوم چنین جلساتی را منوط به حضور پرشور استادان و دانشجویان دانست.
سپس دکتر حسینی به معرفی پروژۀ همایش “ادبیات معاصر عرب” پرداخت و از مترجم و شاعر معاصر جناب بیدج که حدود ۴۰ کتاب از ادبیات عربی ترجمه کرده است دعوت کرد تا درباره روند تحول شعر در الجزایر از پیش از استقلال تا کنون توضیحاتی دهد و چهره های برجسته شعر الجزایر را معرفی کند.
آنگاه جناب آقای بیدج آغاز به سخن نمود و نخست از مظلومیت ادبیات فارسی در جهان عرب و ادبیات عربی در ایران گفت. وی اشاره کرد که در ۴۰ سال اخیر (از حدود سال ۱۳۴۸ تا کنون) مجموع کتب ترجمه شده از ادبیات معاصر عرب به فارسی یا پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته است، از ۳۰۰ عنوان تجاوز نمیکند. از این ۳۰۰ کتاب حدود ۱۰۰ عنوان ترجمۀ شعر عرب، حدود ۹۰عنوان ترجمۀ رمان و داستان کوتاه عرب، حدود ۱۵ نمایشنامه و تعدادی هم کتابهای پژوهشی (نقد و تاریخ ادبیات) است.
در همین مدت، مجموع کتابهای ترجمه شده از فارسی در کشورهای عربی از صد عنوان هم تجاوز نمیکند که ۶۰ کتاب در پروژۀ ترجمۀ مصر از از ادبیات قدیم و جدید ایران است.
سپس دکتر حسینی بحث ادبیات معاصر الجزایر را با اشاره به مقالهای در این زمینه از دکتر حبیب مونسی از نویسندگان و پژوهشگران برجستۀ این کشور با عنوان: “هل هناك من خصوصية للشعر الجزائري الحديث؟” آغاز نمود و از جناب بیدج خواست تا با رویکردی تاریخی سیر تحول شعر معاصر الجزایر را به طور اجمالی بررسی کند.
موسی بیدج به سه مرحله اشاره نمود:
۱٫ پیش از مبارزۀ مسلحانۀ الجزایر علیه استعمار فرانسه
۲٫ در دوران انقلاب الجزایر (۱۹۶۲-۱۹۵۴)
۳٫ از پیروزی انقلاب الجزایر تا کنون
در دوران پیش از انقلاب، شیخ عبدالقادر الجزایری سردمدار شعر این کشور بوده است. وی در سفری که به کشورهای عربی به ویژه مشرق عربی داشت، تلاش کرد تا (به تأثیر از بارودی، طلایهدار شعر مشرق عربی) حرکتی نوین در مغرب عربی ایجاد کند.
شیخ عبدالقادر بیش از نیمی از عمر خود را در تبعید گذراند و در دمشق از دنیا رفت. بسیاری از شاعران الجزایر در آن زمان پیرو عبدالقادر بودند و مانند او برای مقاومت این ملت شعر میسرودند و بدیهی است که سبک شعرشان کلاسیک بوده است.
از دستۀ دوم شاعران میتوان به مفدی زکریا اشاره نمود که او هم شعر کلاسیک میسرود اما جزو شاعران دورۀ انقلاب به شمار میآید. او را “الیاذة الجزائر” مینامند. مفدی زکریا نیز سالها در تبعید بود و کوشش شد تا صدایش خاموش شود.
در ادامه شعر “نوفمبر” مفدی زکریا پخش شد و خانم نرگس قندیل زاده ترجمه آن را قرائت نمود.
نوفمبر جلّ جلالک فینا/ ألست الذي بث الیقین فینا؟
سبحنا علی لجج من دمانا / وللنصر رحنا نسوق السفینا
و ثُرنا نفجّر ناراً ونوراً / و نصنع من صلبنا الثائرینا
و نُلهم ثورتَنا مبتغانا / فتُلهم ثورتُنا العالمینا
و تَسخَرُ جبهتنا بالبلایا / ونسخرُ بالظلم والظالمینا
و تعن السیاسةٌ طوعاً وکرها/ لشعب أراد فأعلی الجبینا
جمعنا لحرب الخلاص شتاتاً / سلکنا به المنهج المستبینا
ولولا التحام الصفوف وقانا / لکنا سماسرة مجرمینا
فلیت فلسطین تغفو خطانا / وتطوي کما قد طوینا السنینا
و بالقدس تهتم لا بالکراسی . تمیل یسارا بها ویمینا
ترجمه:
ای ماه نوامبر جاهت در میانمان بلند باد / این تو نبودی که یقین را در ما نهادی؟
بر خیزابه هایی از خونمان شنا کردیم / و برای پیروزی بود که کشتی راندیم
همچنان که آتش و نور را میشکافتیم و از نسل خویش انقلابیان را به بارمی آوردیم، به پا خاستیم
آرمانمان را به انقلابمان الهام کردیم و انقلابمان الهام بخش جهانیان شد
جبهۀ کارزارمان دشواریها را به ریشخند گرفت و ما خود ستم و ستمگران را
سیاستْ خواه ناخواه تابع ملتی می شود که اراده می کند و سربلند می ماند
برای نبرد رهایی متحد شدیم و شاهراه آشکار را در پیش گرفتیم
اگر یکپارچگی حافظمان نبود سوداگرانی جنایتکار بودیم
کاش فلسطین هم پا جای پای ما می نهاد و مانند ما سالها را پشت سر می گذاشت
و فقط قدس را در نظر داشت، نه مناصبی را که گاه آن را به چپ می برند و گاه به راست
در ادامه، موسی بیدج به نام شاعران دیگری چون ابن بادیس و محمد عید آل خلیفه در مرحلۀ مبارزۀ الجزایر اشاره کرد و اینکه شعر این شاعران به سمت روشنگری بیشتر و مبارزۀ آگاهانهتر در مقابل استعمارگران سوق یافته است. بیشتر این اشخاص از سوی حکومت تبعید میشدند و برخی نیز به تبعید خودخواسته حتی در قلب پاریس تن میدادند. کسانی نظیر مالک حداد و نادیا قندوس که به زبان فرانسه (استعمارگر) مینوشتند.
نکتۀ جالب دربارۀ مالک حداد این است که او در دورانی که در فرانسه بود شعر و قصه به زبان فرانسوی مینوشت، اما پس از انقلاب دیگر دست به قلم نبرد زیرا زبان خود را همچنان تحت استعمار فرانسه میدانست.
در همین بخش، اشاراتی به سلطۀ زبان و استعمار از طریق زبان شد. الجزایریها پیش از استعمار ۱۳۰ سالۀ فرانسه، ۴۰۰ سال تحت استعمار عثمانیها و زبان ترکی آنها بودند. شاعران نسل دوم به علت اینکه برخاسته از حوزههای دینی و تحت تعالیم امثال سید جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده و شکیب ارسلان بودند گرایشهای دینی داشتند. البته شاعران مرحلۀ بعد دیگر چنین گرایشی نداشتند.
در این بخش از برنامه نماهنگی از شعر معاصر الجزایری پخش شد که نمونههایی از شعر برخی شاعران جوان الجزایر را به همراه ترانهای از کاظم الساهر با شعر “ماذا بعد؟” سرودۀ شاعر جوان الجزایری، حنین عمر، در بر داشت.
در ادامه، بحثی دربارۀ تعامل الجزایریها با زبان استعمارگر درگرفت که سرکار خانم داوری و برخی از حاضران نکتههایی را در این باره بیان کردند.
پس از آن، به نسل سوم وجدید شاعران الجزایر پس از استقلال اشاره شد. پس از جنگ با فرانسه جنگی داخلی، جنگی برای مدرن شدن، جنگی برای خروج از پیامدهای منفی استعمار درگرفت و شعرها بیشتر مربوط به این موضوع بود که اکنون برای استقلال جزایر چه باید کرد.
عزالدین میهوبی، حرزالله ابوزید، عیاش یحیاوی و بیش از پنجاه شاعر خوب زن چهرههای نامدار شعر الجزایرند.
در این بخش شعرهایی از احلام مستغانمی و حنین عمر با ترجمههایی از موسی بیدج، نرگس قندیل زاده، شکوه حسینی پخش شد.
(شعری از احلام مستغانمی با ترجمه نرگس قندیل زاده)
صبرتُ عَليكَ وأدري كانَ رِهانكَ كَسري
مِنْ قَـهري قـاطَعتُ حَنينَ الـوقت إليك
ارتشافي صباحاً لصوتك
ارتطام أشواقي بموجك
من فرط سهادي بك
***
ما خُنتكْ ..!!
لكنّي رحتُ أخونُ الزمانَ بعدكْ
أعصى عادةَ الحياةِ بإذنكْ
أسلو أن أعيشَ بتوقيتكْ
أنسى انتظاري لكْ
فرحتي حینَ یَهلُّ رقمكْ
ازدحامَ ھاتفي بكْ ..
***
كمْ أخلصتُ لغیابكْ.
لكنّھا ذاكرتي خانتني.
تَصوّر ..!!
ما عدتُ أذكرُ عُمرَ صمتكْ
و لا متى لآخرِ مرّةٍ قابلتكْ
و كم من الأعيادِ مرَّ من دونكْ
فكیفَ قل لي أنتظركْ
و أنا ما عدتُ أعرفُ وقعَ خطوكْ ..
مذ افترقنا ما عادَ الأمرُ یعنیني
سیّان عندي إن غدرت أو وفیت
یكفیني یا سیّدَ الحرائقْ
أنّكَ خُنتَ اللھفة
و أطفأتَ جَمرَ الدقائقْ ..
و الله ما خنتكْ
و لا ظننتي يوماًسأحيا بعدكْ
لكنّه الخذلانْ
علّمني أن أستغني عنكْ ..
أصبحتُ فقطْ أنسى أن أسھركْ
أصبحتُ فقطْ أأبى أن أذرفكْ
وأكثر إنشغالاً من أن أذكركْ
و أكبرُ الخیاناتْ .. النسیان
با آن که دانستم عزم شکستنم داری با تو صبوری کردم
بی آن که بخواهم، دلتنگی لحظاتم به تو را
عطش بامدادی ام به چشیدن صدایت را
غوطه ور شدن تمناهایم در خیزابۀ تو را
– که از فرط بیخوابیهایم به یاد تو بود-
همه را، پس زدم
***
پیمان تو را نشکستم اما
بعد از تو، نقض عهدم با زمان شد
تا بر عادتِ زندگی به خواست تو بشورم
و سرکردن به وقت و ساعت تو را از یاد ببرم
و چشم به راه تو بودن را
و شادی ام از دیدن نامت بر گوشی
و حضور دائمت در آن را
همه را، به فراموشی سپارم
***
چقدر در نبودت باوفا بودم
اما این حافظه ام بود که پیمانم شکست
تصور کن!
دیگر طول سکوتت را به یاد ندارم،
زمانِ دیدار واپسین را نیز
و چه بسیار عید که بی تو طی شد
اینک بگو من که دیگر طنین گامت را نمی شناسم
چگونه چشمانتظار تو باشم؟
از وقتی که رفتی دیگر
برایم یکی است که جفا کنی یا وفا
همینم بس ای سالار آتشها
که تو شوق و عطش را پیمان شکستی
و اخگر دقیقه ها را فرونشاندی
به خدا به تو خائن نبودم
و هرگز نپنداشتم که بعد از تو زنده می مانم
ولی این سرخوردگی بود
که مرا آموخت از تو بینیازی جویم
چنان شدم که شب بیداری به یاد تو را از یاد ببرم
چنان شدم که دیگر از فروباریدن تو از دیدگانم سر باز زنم
و دلمشغولتر از آن گشتم که تو را یاد کنم
و بزرگترینِ خیانتها… فراموشی است
(شعری از شاعر الجزایری : حنین عمر با ترجمه: شکوه حسینی)
حنين الملائكة
إلى نازك الملائكة التي…
فتحت أبواب الحرية الشعرية
وماتت صامتة لأنها امرأة
وإلى حريتي التي لا أريدها أن تموت بصمت
وإلى تاء التأنيث التي تسقط سهوا أو عمدا من كل الإنجازات الأدبية العظيمة
و…………………………..
إلى آخر حبة شوكولا في جيبي !
أنازك!
هل رحلتِ ووعدنا
أن تسمعي مني جراحٍ نازفة
إني وقفت أمام وجه خناجري
فإلى متى تبقى الضحية واقفة
وإلى متى حزن النساء مقدر
والى متى صمت النهود الخائفة؟
يا نازك
ظلم قضاء المنصفين فخلّنا
لا تطلبي منه الأيادي الناصفة
ألم بكِ ظلمُ السنين على الجسد
ألم به الجسد المطرّز عاطفة
ألم بها تلك التي تدعى أنا
ألم به الجسد المؤنث يا صفة
ضربوا العروض على الجهالة في دمي
ظهراء وصبي كل آيات التعود في فمي
لا لست أكتم …. لا تعد مكارمي
ما ضر وردي أي كف قاطفة
ما ضر قلبي أن يزيد تولعا
بالعشق روحي كل سحر لاقفة
هلاّ الرجال تذكروك فدمعة
جذلى على خد القصائد عاكفة
هلا الرجال تذكروا بغدادنا
أو قدسنا تحت المذلة راجفة
عبــثا أنادي والحقيقة مرة
عبثا أشتت والقبيلة راصفة
تبغي تلون بالنزيف صبابتي
ذبحي تحلل والخناجر خاطفة
تحت الدموع دموع خوفي أجهشت
خوفي به بعض الشجاعة ناسفة
الله أكبر ..الله أكبر ما عداه عدالة
والأرض بالظلم المسدد خاسفة
فإذا الكواكب في يميني ألقيت
لضممت شعري ما أبيع أنا الشفة
ضرب العروض على الجهالة في دمي
ظهراء صبي كل آيات التعود في فمي
لا لست أندم لا تضر مواسمي
فالضرب يعني أن روحي وارفة
إن المحبة في حشاي تكونت
يا مريم العذراء روحي راجفة
يا نازك ..
إني وقفت أمام وجه خناجري
ما همني أني سأبقى واقفة
قد كان وعدك بالكتابة ممطرا
لكنّ وعدي والكتابة …عاصفة .
تقدیم به نازک الملائکة
که دروازههای آزادی شعر را گشود
و در سکوت مُرد، زیرا زن بود…
و تقدیم به آزادیام که نمیخواهم در سکوت بمیرد
و به تاء تأنیث که خواسته و ناخواسته از تمامی آثار ادبی بزرگ افتاده است
و ……….
به آخرین دانۀ شکلات جیبم!
ای نازِک!
چرا رفتی؟
وعدۀ ما آن بود که زخمهای خونبارم را بشنوی
من با خنجرها رو در رو شدم
اما قربانی تا کی ایستاده میماند؟
و تا کی اندوهْ سرنوشت زنان است؟
وسکوت سینههای ترسان تا به کی ؟
ای نازک!
حکم دادگران ظلم است، بگذریم
از آن حکم دستانی عدالت گستر طلب مکن!
دردی به جان توست، ستم سالیان بر تنت
دردی به جان اوست، تنی که محبت آجین است
دردی به جان اوست، اویی که منم
دردی به جان اوست، دردی همیشه
عروض را به جهالت در خونم ریختند
تمام آیات عادت را در دهانم ریختند
نه، من نادیده گرفته نشدهام
خوبیهایم کم نیست
گل من زیانی نمیبیند اگر دستی آن را بچیند
قلب من زیانی نمیبیند اگر سوزش بیشتر گردد
روح من با عشق هر جادویی را میرباید
آیا مردان به یادت میآورند
تویی که اشکی شادمان نشسته بر گونۀ شعری؟
آیا مردان به یاد میآورند بغدادمان …
یا قدسمان را که زیر سایۀ ذلت به خود میلرزند
چه بیهوده فریاد میزنم
حقیقت تلخ است
بیهوده از هم پاشیدهام
رو در روی قبیلهای که صف کشیدهاند
و بر آنند که جوانیام را به خون بیالایند
خونم حلال شده و خنجرها آمادهاند
زیر پردۀ اشک، هراسم نیز گریان است
از آن ترسانم که اندک شجاعتم نیز بر باد رود
الله اکبر، الله اکبر
جز او دادگری نیست
که زمین به ستمی سخت پیوند خورده است
حتی اگر ستارگان را در کفم بگذارند
شعرم را پنهان میکنم که من لبانم را وانمیگذارم
عروض را به جهالت در خونم ریختند
تمام آیات عادت را در دهانم ریختند
نه، پشیمان نیستم
فرصتهایم را از دست نمیدهم
که چنین ریختنها روحم را شکوفا میکند
مهر در درون من جوانه زده
ای مریم پاکدامن! روحم بر خود میلرزد
ای نازک!
من رو در روی خنجرها ایستادهام
دیگر مهم نیست که ایستاده باقی بمانم
وعدۀ تو برای نوشتن باراني بود
اما قرار من طوفانی است….
در پایان، موسی بیدج قطعههایی از شعر مقاومت ملل عرب را که در کتاب گفتوگوی تندر و آذرخش گردآورده و ترجمه نموده است، برای حاضران خواند. این کتاب را نشر خورشید باران در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسانده است.